دوباره جمله را خواندم: «من بزرگي ايران را در موزه‌ي لوور ديدم نه در تخت‌جمشيد. همان بهتر كه آثارمان آنجا باشند و خاكشان را بگيرند.» 
آن‌جا باشند و خاكشان را بگيرند. آن‌جا باشند و خاكشان را بگيرند، بازهم گفتم، آرام، آرام‌تر، با صداي بلند،‌ فريادش هم كردم اما نفهميدمش. اصلا نفهميدم كه خاك سرزمين بيگانه روي آثار سرزمين من چه مي‌كند. 
راستي آثار سرزمين من، همان‌هايي كه بايد در تخت‌جمشيد، در پاساگارد، ‌در آتشكده‌ي فيروزآباد،‌ در شهر سوخته، در سيلك كاشان و در موزه‌هاي سرزمين مادري باشند در موزه‌ي لوور و ديگر موزه‌هاي خاور و باختر چه مي‌كنند: آه از درد غريبي.
چه غريب افتاده‌اند، چه تنها و چه بي‌كس. تنها شانسي كه آورده‌اند اين است كه كسي هست كه خاكشان را بگيرد. البته نمي‌خواهم بگويم اگر اينجا مي‌بودند خاكشان را مي‌گرفتيم يا از گزند باد و باران درامانشان مي‌داشتيم. چون با همين چشم‌هاي ناباورم دارم مي‌بينم كه چگونه ناسپاسي مي‌كنيم و فراتر ار تازيانه‌هاي باد و خاك كه دشنه‌هاي دست‌ساز بشر را بر سرشان آوار مي‌كنيم.
 اصلا نمي‌خواهم بگويم اگر اينجا مي‌بودند استوارتر از آن‌چه در لوور هستند تنها با كمي گرد‌و‌خاك افزوده، مي‌ديديمشان چرا‌كه با همين چشم‌ها هرروز مي‌بينم و با همين گوش‌ها روزي هزار‌بار مي‌شنوم، روزي هزار‌بار مي‌شنوم آن‌چه را كه نبايد شنيد و مي‌بينم آن‌چه را كه نبايد ديد: تخت‌جمشيد دارد ذره‌ذره ويران مي‌شود، يك‌روز به‌دست آگاهان و يك‌روز به‌دست ناآگاهان. پاساگارد هم كه داستانش پر اشك چشم است. شهر‌گور(:فيروزآباد) را به‌دست كشاورزان سپرده‌اند و گستره‌ي تاريخي سيلك را هم به‌دست شركت گاز. منظور اين‌كه هرروز از اين باغ، بري مي‌رسد تازه‌تر از تازه. 
اما با همه‌ي اين ها مگر مي‌شود شكوه و بزرگي ايران را جايي جز بر روي همين خاك ديد؟ 
نمي‌دانم، اين‌كه بزرگي ايران را در لوور نمي‌شود ديد را به پاي فرار از واقعيت‌ها مي‌گذاريد يا به من حق مي‌دهيد، به من حق مي‌دهيد كه دوست نداشته باشم كسي بگويد: بزرگي ايران را در موزه‌ي لوور ديدم. 
مگر آنان كه بزرگي ما را به تاراج در لوور و ديگر موزه‌ها نگاه داشته‌اند كه هستند و چه بيش از من و توي ايراني دارند كه نه‌تنها بزرگ بوده‌ايم كه بزرگ هستيم چرا‌كه فرهنگي به شكوه فرهنگ ايراني،‌آريايي پشتوانه‌مان است.
آناني  كه لوور را با بزرگي بزرگان سرزمين من آراسته‌اند بسياريشان،‌ گرگاني در لباس ميش هستند و شيرهايي در هيات اردك،‌ كه همچون اردك،‌ چپ و راست به ديوار مي‌خورند اما در نهان، ‌مي‌درند و جاري سرزمينم را مي‌نوشند.
اين‌ها همان‌هايي هستند كه مي‌گويند مولوي، ترك است و ابوعلي‌سينا عرب. اين‌ها همان‌هايي هستند كه براي خالي‌كردن زيرپاي من تو،‌ بادگيرهاي سرزمينم را به تازيان بخشيدند و طرح‌ها، ‌نقش‌ها و هنر ايراني را به‌نام تازي، ‌مهر زدند،‌ همان‌هايي كه به جهانيان دروغ مي‌گويند و در پي دگرگوني‌ نام درياي پارس با پيشينه‌اي چند‌هزار‌ساله به خليج‌عر... هستند.  اين‌ها همان‌ها هستند، حال چگونه در ميان نگاه‌ها و سينه‌هاي ستيزه‌جويانه‌شان مي‌توان بزرگي به تاراج‌رفته‌مان را ديد.
بر پنجه‌ي پاهايم ايستادم،‌ دستم را سايه‌بان كردم و خيره‌ي دوردست‌ها شدم،‌ باور دارم كه باري سنگين بر دوشمان است، بر دوش من،‌ بر دوش شما و بر دوش تك‌تك  مسولاني كه مسوولند و مديون. باور دارم كه هنوز هم ذره‌اي از پس آن‌چه بر دوشمان نهاده‌اند، بر‌نيامده‌ايم، باور دارم كه ساده از كنار آن‌چه حكايت از شكوه و بزرگيمان دارد، گذاشته‌ايم، باور دارم كه با همين ساده‌انگاري‌ها پا به بخت خود و نسل آينده زده‌ايم اما باور ندارم كه بزرگي ايران را مي‌شود در لوور ديد نه در تخت‌جمشيد.
به‌هر روي، هم‌ميهنم، باور داشته‌ باشي يا نه، لوور و ديگر موزه‌هاي اجنبي، سياهه‌داران تاراج تاريخ و فرهنگند و بي‌رحم‌تر از آن‌كه بشود در آن‌ا به‌دنبال شكوه گشت. 
آه از درد غريبي، آه از تنهايي و دوري. دردا از اين همه درد. 

منبع : امردادنیوز




تاریخ: شنبه 18 آذر 1391برچسب:لوور,تخت جمشید,پاسارگاد,موزه,تاریخ,

 

پیشینه‌ي «باغ فردوس»
از تاریخ ساخت باغ  و ساختمان آگاهي دقیقی در دست نیست اما برپايه‌ي گفته‌ها، این باغ در روزگار محمدشاه قاجار ساخته شده است. نخستين صاحب باغ، نظام‌الدوله بود. پس از او باغ، دست به دست ميان بسياري سران و صاحب منصبان گشت و بخش‌هايي به آن افزوده شد ولي برخي در آباداني باغ كوششي نكرده و باغ كم‌كم  رو به ويراني مي‌رفت.
تا اينكه بخش كنوني ساختمان در سال 1316 خورشيدي، به فرمان علی‌اصغر حکمت، وزیر معارف خریداری و بازسازی شد و به عنوان مدرسه دگرگوني كاربري داد. پس از آن باغ فردوس برای برگزاری جشن های فرهنگ‌وهنر در نظر گرفته شد و بازسازي آن به سازمان رادیو و تلویزیون ایران سپرده شد. در این روزگار این باغ مرکز فعاليت‌های هنری شد و پس از انقلاب‌اسلامی نیز در سال 1358 زیر پوشش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی درآمد و به عنوان مرکز آموزش فیلمسازی مورد بهره‌برداري قرار گرفت.
تا اينكه سرانجام در سال 1381 خورشيدي به عنوان موزه‌ي سینما نام‌گذاري شد.
بنيان‌گذاري «موزه‌ي سينماي ايران»
برپایی «موزه‌ي سینمای ایران» تحقق یک رویا بود. رویایی که همه‌ي فرهنگ‌دوستان ایران را خشنود کرد و ثبت و ضبط کوشش‌های بنيان‌گذاران و کوشندگان این هنر- صنعت را نوید می‌داد تا چراغی باشد فرا‌روی آیندگان و افتخاری برای آنانی که دست‌آورد و نتيجه‌ي عمرشان را در بازتاب پرده‌ي سفید و نقره‌فام، مي‌ديدند.
موزه‌ي سینمای ایران با آرمان گردآوری، حفظ، ثبت و نمايش میراث سینمای ایران و با كوشش تني چند از سينماگران در خوردادماه 1377 ثمر داد و در ساختماني كهن در خیابان لاله‌زار، کوچه‌ي پیرنیا، با مديريت عزت‌اله انتظامی گشایش يافت. درست چهار سال پس از آن، در 1381 موزه به جاي كنوني يعني در باغ فردوس منتقل شد و  با باشندگي رييس‌جمهور وقت باز گشایش شد.
موزه‌ي سينما با هديه‌هاي هنرمندان و هنردوستان و سازمان‌هاي بسياري  برپا شده است. نمایشگاه آبی، نمایشگاه میانی، نمایشگاه جشنواره‌ها و حضور بین الملل، نمایشگاه سالن‌های سینما، نمایشگاه دوبله و صدا، نمایشگاه ارامنه، نمایشگاه دفاع مقدس، نمایشگاه کودک و نوجوان، نمایشگاه زیر گذر تاریخ از بخش‌هاي گوناگون اين موزه است. 
اين موزه دربردارنده‌ي 40000 عکس از صحنه، پشت صحنه و شخصيت‌ها و هنرمندان سينماست.. همچنين 3000 سند تاريخي و نوشته‌ها و قرارداد‌ها و بيش از 5000 جلد نشريه‌ي سينمايي گردآوري شده که كهن‌ترين آنها به سال 1309 باز مي‌گردد. افزون‌بر اين‌ها نزديک به 350 دستگاه، ابزار و وسايل، 2500 پوستر سينمايي به همراه 4000 فيلمنامه گنجينه‌ي موزه را پربار كرده‌ است.
اينك «موزه‌ي سينماي ايران» در خيابان وليعصر،‌ نرسيده به ميدان تجريش، باغ فردوس آماده است تا شما را به روزهاي نخستين سينماي ايران ببرد. از «دختر لر» گرفته تا «گاو»، از برنامه‌هاي كودك تا فيلم‌هايي كه هر كدام ما با آن‌ها صدها خاطره‌ داريم. 




تاریخ: سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:موزه,سینما,فرهنگ,هنر,باغ فردوس,
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 39 صفحه بعد