داستان کوتاهچوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد....
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به
شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی...
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.



تاریخ: چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,

جشن سده جشن سده مانند نوروز و مهرگان از جشن‌های بزرگ ایرانیان بوده و پیوند ویژه‌ای با «آتش» دارد. از روزگاران باستان تاکنون این جشن در دهمین روز بهمن‌ماه که صدمین روز از زمستان بزرگ(زمستان بزرگ از یکم آبان‌ماه آغاز می‌شده است) برگزار شده است. آنان بر این باور بودند که پس از این روز از سرمای زمستان آرام‌آرام کاسته خواهد شد.

از این‌رو در روزِ جشن، به دشت و صحرا رفته، هیزم و خار فراهم آورده و با فرارسیدن شب و پایین رفتن آفتاب، آتش بزرگی افروخته و همگان در پیرامون آن دست‌دردست هم به نیایش و شادی می‌پرداختند. گردهمایی‌ای که همازوری را می‌رساند. همازوری در این‌که، همه‌ی انسان‌ها دارای سرچشمه‌ای واحد هستند.

 
ایرانیان، مهار آتش را به هوشنگ‌شاه نسبت می‌دهند. هنگامی که وی با همراهانش از کوهی می‌گذشتند. ماری سیاه‌ رنگ و بسیار بزرگ با چشمانی سرخ در سر راه آنان پدید آمد. سنگی که برای کشتن او پرت شد. سنگ به سنگ دیگری برخورد کرد و خاشاک نزدیک، ‌از اثر جرقه، آتش گرفت. و هوشنگ شاه، خدای را از این فروغ سپاس گفت.
 
در شاهنامه این داستان به شیوایی به وسیله‌ی فرزانه‌ی توس آورده شده است:
 
نـگه کــرد هوشنگ با هوش و سنگ  /  گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ
 
بــــه زور کیـانــــی رهـانـیـد زِ دسـت  /  جهانسـوز مـار از جهـان جـو بِجسـت
 
بر آمـــد به سنـگ گــران سنگ خرد   /  همان و همین سنگ بشکست خرد
 
فروغــــی پـدیـد آمـد از هــر دوسنـگ  /  دل سنـگ گشـت از فـــروغ آذرنـــــگ
 
نشـــــد مـــــــار کشتــه ولیکـن ز راز   /  پـدیـد آمـــد آتـش از آن سنـگ بـــــاز
 
 
بگـفـتـا فـروغـــــی است ایـن ایــزدی  /   پـرسـتـیــد بـایـــد اگـــــــــر بخـــــردی
 
 
شب آمــد بـرافروخـــت آتـش چو کوه  /   همـان شــاه در گــــرد او با گـــــــروه
 
یکی جشن کرد آن‌شب و باده خـورد  /   سـده نــام آن جشن فـرخنده کــــرد
 
ز هـوشنـگ مـانـد ایـن سـده یـادگـار  /   بسـی بـاد چـون او دگـــر شهـریــــار
 
گمان می‌رود فرزانه‌ی توس خواسته است که با رمز و رازی مثال‌زدنی، نوید ازمیان رفتن اهریمنِ تاریکی و نادانی که نماد آن مارسیاه با چشمانی زرد است را به اندیشه‌ی خواننده برساند. در این داستان مار با ویژگی «جهانسوز» آمده است و از «دودِ دهان» وی که جهان را تیره گون می‌سازد، سخن رفته است. «جهانسوز مار» کنایه‌ای از بودن اندیشه‌های ویرانگر است و «دودِ دهان» استعاره‌ای از خود‌خواهی و خیره‌سری است که جهان و جهانیان را در کام سوزنده‌ی خویش می‌بلعد.
 
به هر روی از این داستان می‌توان این‌گونه برداشت کرد برای دور و مهارکردن اهریمن یا اندیشه‌های بد و نادرست، می‌بایست آتش و روشنایی اهورایی را در دلِ خود روشن کنیم و با دریافت این فروغ ایزدی و با اندیشه، گفتار و کردارِنیک، در راه آبادانی و شادمانی جهانیان کوشا باشیم.
 
دیدگاه دیگر درباره‌ی دیدن مار سیاه آن است که: ناممکن است که انسان آن روزگار تا آن‌زمان «مار» ندیده باشد. از این‌رو گمان می‌رود که «مار» همان آتش‌فشان باشد. در فرگرد یکم وندیداد و در فقره‌ی ۲ آمده است که در «آریاویج»، آتشفشانی بوده که به «اژی‌سرخ» نامور است و در کتاب «مینوی خرد» به‌نام «پتیاره‌ی مار» از آن یاد می‌شود.
 
دو چشم از بر سر چو دو چشمه‌ی خون / ز دود دهانش جهان تیره‌گون
 
بنابراین می‌توان گمان برد که نخستین بار آتش را از با افروختن چوبی به‌وس
یله‌ی سیاله‌های آتشفشان به‌دست آورده‌اند.
 
در اوستا از هوشنگ با فرنام(:لقب) «پَرَذاتَ» یاد می‌شود. «ذات» معنی داد و قانون می‌دهد. ترجمه‌ی فارسی «پَرَذاتَ»، پیشداد است و بر وری هم معنی «داد ِ پیشین» یا «قانون نخست» را می‌رساند. البته روشن است چرا هوشنگ را به این فرنام می‌خوانند. زیرا که در آن روزگار خانه ساخته شد. نخستین مرزها به‌وجود آمد. و نگهبانی از مرزها و وسیله‌هایی که در خانه نگهداری می‌شود، ناگزیر خواستار قانون می‌شدند.
 
پس از چیره‌شدن شدن تازیان بر ایران این جشن ملی، کماکان برگزار می‌شده است. به گونه‌ای که در اصفهان و در روزگار «مردآویج زیاری» (سال ۳۲۳هجری مهی(:قمری)) جشنی باشکوه گزارش شده است. همچنین در پایان سده‌ی چهارم و در روزگار محمود غزنوی این جشن رونق بسیار داشته است. و «عنصری» که در یکی از این جشن‌ها بوده است آن‌را این‌گونه می‌شناساند:
 
سده جشن ملوک نامدار است / زافریدون و از جم یادگار است
 
سلطان مسعود هم این جشن را برگزار می‌کرده و «فرخی» در ستایش آن این‌گونه می‌سراید:
 
جشن سده و سال نو و ماه محرم / فرخنده کناد ایزد بر خسروِ عالم
 
و همچنین منوچهری که در سال ۴۲۰هجری مهی به خدمت سلطان مسعود درآمده، در قصیده‌ای می‌سراید:
 
آمد ای احرار شب جشن سده / شب جشن سده را حرمت بسیار بود (احرار= ایرانیان)
 
خیام نیشابوری هم در کتاب نوروزنامه به روشنی نوشته است که: «هر سال تا به امروز آیین آن(سده) پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به‌جای می‌آورند.»
 
اکنون در ایران آیین جشن سده را زرتشتیان ایران برگزار می‌کنند. در هنگام برگزاری این جشن، کمینه، سه تن از موبدان سپیدپوش، برای شعله‌ور ساختن هیزم‌ها از نیایشگاه به سوی جایگاه هیزم انباشته، حرکت می‌کنند. دهموبد نیز آتشدانی در دست دارد که در آن، آتش شعله‌ور است. چند تن از دختران و پسران سپیدپوش نیز که مشعل‌هایی روشن با خود دارند، آنان را همراهی می‌کنند.

 
جشن سده
موبدان درکنار تلِ هیزم بخش‌هایی از خرده‌اوستا و آتش‌نیایش را می‌خوانند. این گروه سه‌بار گردِ توده‌ی هیزم چرخیده و پس از ایست کوتاهی در کنار آن و به آرامی و هماهنگ به سوی خرمن هیزم می‌روند، دهموبد به‌وسیله‌ی آتش موجود در آتشدان که برگرفته از آتشِ آتشکده است و جوانان سفیدپوش با یاری از شعله‌ی مشعل‌ها، هیزم را آتش می‌زند. از آغاز تا پایان این آیین فرخنده، آهنگ‌های شاد نواخته می‌شود و مردم، با شادی شکوه شعله‌ورشدن آتش جشن سده را جشن می‌گیرند. و در پایان دیده می‌شود که روشنایی آتش سده در مبارزه با تاریکی شب، پیروز می‌شود.

 




تاریخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:جشن سده,آتش,هوشنگ,موبدان,زرتشتیان,آریاویج,

داستان کوتاه روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد،

 

و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

 

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشتدختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

 

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

 

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:

 

۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

 

۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

 

۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

 

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

 

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:

 

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

 

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….

 

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

 

نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.

 

۱ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

 

۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

 

۳ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد




تاریخ: دو شنبه 18 دی 1391برچسب:داستان کوتاه,

 سروده‌اي از استاد ابراهيم پورداوود، در ستايش اشوزرتشت


زرتشت كليد رستگاري
بسپرد به‌ دست هريك از ما

 

فرمود كه مرد گردد از كار
شايسته‌ي بارگاه مزدا

 

 

راهي نبود جز از «اشويي»
در گيتي پر زشور و غوغا

زينهار مپوي راه ديگر
هشدار هم از سراب و صحرا

از بهر كمال نفس خود كوش
تا گردي ز آن، سعيدِ فردا

آري گردد مُطاع آن كس
كو گشته مطيع امر والا

در دل عَلََم «اشا» برافراز
و از«وهمن»، خيمه‌ساز برپا

ار كشور بي‌زوال خواهي
رو آر به‌دولت «خشترا»

از«آرمتي» آن فرشته‌ي عشق
زنگ دل خود ز كينه بزدا

اي خوش آنكس، كه عشق وي را 
باشد رهبر به كار دنيا

گيرد دستي زبينوايان
گردد همه را برادر‌آسا

تا نام ز راستي است پايا 
ماند پايدار «مزديسنا»




تاریخ: سه شنبه 5 دی 1391برچسب:زرتشت,مزدیسنا,اشو زرتشت,

 شب چله را جشن مي گيريم نه براي درازاي تاريكيش بلكه براي آغاز روشنيش     

جشن شب چله یا جشن زایش مهر

 در گاهنامه‌ی ايرانی روز يكم دی ماه به نام جشن ديگان و شب پيش از آن به نام جشن شب چله نام گذاری شده است.

شب چله یا جشن زایش مهر، درازترین شب سال و شب زاده شدن دوباره‌ی خور {خورشید} و آغاز واره‌ی (فصل) زمستان و آغاز دگرگشت (انقلاب) زمستانی است، که یادگاری چندین هزار ساله و ارزشمند از نیاکان فرهیخته‌ی ما به شمار می‌آید.

 

 ایرانیان باستان هزاران سال پیش دریافتند که گاه‌شماری بر پایه‌ی ماه {سال قمری} نمی‌تواند گاه‌شماری درستی باشد، پس گاه‌شماری خود را بر پایه‌ی ويهِچ {در پهلوی به حركت ستارگان ويهِچ گويند.} خور {خورشید} بنا نهادند.

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

ایشان رهروی خور {خورشید} را در آبام‌های (برج‌های) آسمان اندازه‌گیری کردند و برای هر آبامی نام ویژه گذاشتند و دریافتند که در آغاز پاییز و بهار روز و شب برابر است پَن (ليكن) آغاز تابستان برابر با بلندترین روز و آغاز زمستان برابر با بلندترین شب سال است. سپس آنان گاه‌شماری خود را بر پایه‌ی چهل روز یا چله گذاشتند و سال را  به 9  چله {ماه} بخش كرند. سپس در زمان داریوش بزرگ این چهل روز به سی روز كاهش یافت و دوازده ماه پدید آمد که سنجیده‌ترین گاه‌شماری جهان و هم‌آهنگ ‌ترین با نهاد (طبیعت) است که در اينجا شب چله برابر با دگرگشت (انقلاب) زمستانی است.

 

 

 

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

از این رو زمستان به دو چله کوچک و بزرگ بخش می‌شود. چله بزرگ از یكم دی ماه تا 10 بهمن ماه است و چله کوچک از 10 بهمن ماه تا 20 اسپند ماه {يا سپند ماه} است که جشن چله، شب نخست چله بزرگ است.

 یادآوری می‌شود كه در فرهنگ ایران همیشه شماره‌ی چهل مانند شماره‌های هفت و دوازده، سپند (مقدس) بوده است. واژه‌های چله نشستن، چل چلی و در تبرستان واژه‌های پیرا چله،‌ گرما چله نشانه‌ی ارجمندی این مَر (عدد) در فرهنگ ایرانی است.

 

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

پس، از دیدگاه اخترشناسی شب چله بلندترین شب سال است، و روزها کم کم بلند و شب ها کوتاه می شوند و آغاز روشنایی است، از همین روی ایرانیان این شب را شب زایش شید (نور) نامیدند که در افسانه‌‌های ایران باستان شب زایش مهر در سپهر است و ماه به دلدادگی مهر این شب را به دراز‌ترین دیدار خود با خور {خورشید} دگرگون می‌كند که جشن پیدایش مهر است.

 

 

جشن زایش مهر جشنی آریایی است كه همراه با كیش مهر از ایران به روم و بسیاری دیگر از کشورها رفت. شب چله برابر با 21 دسامبر كنونی، 

زاد روز فرشته‌ی مهر و نخستین روز سال نو به شمار می‌آمده است.

 در این روز جشن زایش مهر برگزار می‌شد. چهارسد سال پس از زایش عیسی مسیح، کلیسا جشن زایش مهر 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

را به جای زاد روز عیسی پذیرفت، زیرا زمان درست زایش عیسی مسیح آشكار نبود ولی در پی لغزش شمارگری، این روز به 25 دسامبر {كریسمس} جابجا شد.

از این رو است که تا امروز بابا نوئل با جامه‌ و کلاه مُغان ايرانی نمایان می‌شود که رنگ سرخ برگرفته از زایش مهر و روشنایی در این روز است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

درخت سرو یا كاج و ستاره‌ی بالای آن هم یادگاری از کیش مهر و فرهنگ ایرانی است. درسده‌ی هیجدهم "نوتران" آلمانى با پیروی از درخت شب چله‌ی ایرانیان، درخت كریسمس را به نماد آذینی شب زادروز عیسی مسیح در آورد. ایرانیان باستان در شب چله درخت سبزى را همانند سرو آذین می بستند كه نشانه‌ی سبزى همیشگى باشد، به مانك (یعنى) روز زایش وآفرینش مهر.

یهودیان ایرانى ساكن كشورهاى دیگر نیز شب چله را با نام جشنواره‌ی درخت (فستیوال درخت) جشن مى گیرند.

این جشن در روسیه نیز از دیر باز با آیین ویژه‌ای برگزار می شده است و هنوز در میان روستاییان برگزار می‌شود.

 جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

 

واژه‌ی "دئو" در اوستايی و سانسكریت به مانك (معنی) روشنایی است كه در پارسی نو به دی دگرگون شده است كه هم ريشه با Day در انگلیسی و  Diدر فرانسوی به مانك روز و روشنایی است.

واژه‌ی " دئوشو" اوستایی به مانك (معنی) دادار، آفریدگار یا اورمزد كه همه نام خداوند است و در اوستا بیشتر به جای واژه‌ی اهورامزدا به كار رفته شده است. از همین روی نام این ماه را "دی" نامیدند چون "دی" نام آفریننده است، كه سپس به آفریننده‌ی شید (نور) نامی شد. که "شو" برابر با همان "شيد" در پارسی است كه به تازی "نور" گويند است.

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

 

شيد (نور) و روشن كردن آتش در آتشكده‌ها نزد ايرانيان تنها نماينده‌ی پاكی و روشنايی روان و نیکی بوده است كه سپس همين نماد شيد (نور) از آيين ايرانی به ديگر آيين رفته و در همه‌ی دين‌ها همچو شايورد شيد (هاله‌ی نور) و افروختن شماله (شمع) و... نمايان گرديده است. خنده دار اينجا است كه همانانی كه اين نماد را از ما گرفتند به ما انگ آتش پرستی زدند.

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

 

در ماه دی چهار بار جشن دیگان در روزهای اورمزد، دی به آذر، دی به مهر و دی بدین برگزار می شود، كه از همه والا تر جشن روز اورمزد است. این روز در ایران باستان كه نخستین جشن دیگان است به نام "اورمزد و دی ماه خرم روز" یا جشن دیگان نامیده شده است. زرتشتیان همچنین این روز را چیرگی روشنایی بر تاریکی یا پیروزی اهورامزدا بر اهریمن به شمار می آورند.

 

در این روز پادشاه هان، فرمانروایان و استانداران دیدار همگانی با مردم می داشتند.

 

می ستاییم مهر را

آنکه از آسمان بر فراز برجی پهن

با هزاران چشم بر ایرانیان می نگرد

نگاهبان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد

آن که مردمان را از نیاز و دشواری برهاند

"اوستا - مهر یشت"

 

ایرانیان باستان همواره شیفته‌ی شادی و جشن بوده‌اند و این جشن‌ها را با روشنایی و شید (نور) می آراستند. آنان خور {خورشید} را نماد نیکی می‌دانستند و در جشن‌هایشان آن را ستایش می‌کردند. در درازترین و تیره‌ترین شب سال، ستایش خور نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، چشم به راه بر‌آمدن خور و سپیده دم می‌نشستند تا آن را ستایش کنند.

 

جشن شب چله یا جشن زایش مهر و یا شب یلدا

 

در این شب خانواده های ایرانی پیرامون كت (کرسی) یا هیمه سوز (شومینه) گرد هم می آیند و میوه هایی مانند انار "نماد میوه ایرانی"، هندوانه آجیل لَرك و شیرینی می چینند و همه تا پاسی از شب، این شب را با داستان سرایی و شادی و خرمی می گذرانند. یادآوری می‌شود سرخی انار و هندوانه نشان روشنایی و زایش مهر است. همچنين انار نماد ميوه‌ی ايرانی است.

شب چله تون فرخنده باد،

 

ایدون باد،

   

خورشيد: به مانكSun light  است، خور برابر با Sun و شيد برابر با Light است. كه در پارسی به نادرستی به خود خور گويند.

 ياد‌آوری می‌شود كه واژه‌ای یلدا سُریانی و به مانك (معنی) زایش است.

 

منبع : تارنمای همازور




تاریخ: پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:چله,شب جله,یلدا,,

 

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند.

او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که ازآنها بدشان میآید،

 سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند.

 در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.

معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ،آنهایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.

معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟

بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد:

این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید

 بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بدسیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید. پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

 

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می کوبد رونده باش 

امید هیچ معجزه ای از یک مرده نیست 

           پس زنده باش . . .




تاریخ: دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:کینه,نفرت,داستان کوتاه,

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟

دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور.

مرا حال باید شاد کردن     چه فایده بعد از مرگ مرا یاد کردن




تاریخ: پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:مادر,

 

توران شهریاری:

نگه کن به تاريخ پيشينيان

به آيينه‌ي روشن باستان

به بگذشته ها، رفته ها، دورها

به سرچشمه روشن نورها

زن و مرد با هم برابر بدند

زنان کاردانان کشور بدند

بسي کار را زن بگرفتي به دست

 که در آن نبوديش ضعف و شکست

چو مردان به نيروي دانشوري

بگرديد شايسته سروري

گهي گشت الهام بخش هنر

ز سر پنجه اش شد هنر جلوه گر

گهي رزمجو گه سياستمدار

 

گهي شد روان از پي کشت و کار

گهي جاي بگرفت بر پشت زين

که برخاست از مرد و زن آفرين

 

ادامه مطلب...


تاریخ: شنبه 29 بهمن 1390برچسب:جشن اسفندگان,روز زن,روز مادر,

 

وطنسروده‌ای بسیار زیبا از مصطفی بادکوبه‌ای، پیشکشی به همه‌‌ی میهن دوستان ارجمند:

شبی، دل بود و دلدارِ خردمند / دل از دیدار دلبر، شاد و خرسند

که با بانگ بنان و نام ایران / دو چشمم شد ز شور عشق، گریان

چو دلبر شور اشک شوق را دید / به شیرینی ز من مستانه پرسید

بگو جانا که مفهوم وطن چیست / که به مهرش، دلی گر هست دل نیست

به زیر پرچم ایران نشستیم / و در را جز به روی عشق بستیم

به یمن عشق در ناب سفتم / و در وصف وطن این‌گونه گفتم

 وطن خاکی سراسر افتخار است / که از جمشید و از کِی، یادگار است

وطن یعنی نژاد آریایی / نجابت، مهرورزی، با صفایی

وطن خاک اشوزرتشت جاوید / که دل را می‌برد تا اوج خورشید

ادامه مطلب...


تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:وطن,ایران,آریایی,
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد