بتابد چو از طرف ميناي من
افق تا افق برق صهباي من
چو موسي از آن پرتو ايزدي
چو موسي از آن پرتو ايزدي
فروزان شود طور سيناي من
به جان چون تراود، برآيد ز جام
به جان چون تراود، برآيد ز جام
نگارين بت سرو بالاي من
گشايد چو مهتاب آغوش ناز
گشايد چو مهتاب آغوش ناز
دود همچو مي در سرا پاي من
چو گويم: نگارا، شود ناپديد
چو گويم: نگارا، شود ناپديد
رخانش زه آه «نگاراي» من
برآيد ز ساغر، تراود ز چنگ
برآيد ز ساغر، تراود ز چنگ
به هر نقش ازين پرده هي هاي من
**
يكي هست در خلوت شب نهان
**
يكي هست در خلوت شب نهان
پري وار، از چشم بيناي من
نه خواب و نه مستي، نه رويا كه او
نه خواب و نه مستي، نه رويا كه او
كند جلوه در خواب و روياي من
تراود ز انديشه در ناي كلك
تراود ز انديشه در ناي كلك
برآيد چو نغمه از آواي من
كجا بينمت؟ نرم گويد: «نگر
كجا بينمت؟ نرم گويد: «نگر
در آيينه اشك سيماي من»
چه داند كه بنشسته با ياد اوست
به خون چشم افسانه پالاي من
جدا از لبانش حرامم، اگر
گل خنده رويد به لب هاي من
الا ای که در پای مهرت بسوخت
زمانه سر آسمان ساي من
به ياد رخان تو بيدار ماند
به شب ديده خواب فرساي من
زمانه شب افروز شمعي ز صبح
بيفروخت بر گور فرداي من
بيايد كه روزي ندامت بري
ز بي مهري اي دوست بر جاي من
بجويي و ديگر نيابي مرا
بگويي «دريغا اوستاي من»
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:مهرداد اوستا,نویسنده,سراینده,معاصر,شراب خانگی ترس محتسب خورده,حماسهي آرش,اشک و سرنوشت,از کاروان رفته,
آخرین مطالب